امروز روز اول کارمه. هوراااا!
هر چند یه کار موقت و نصفه و نیمه و پا درهوا ست ،ولی بازم خدا رو شکر از الّافی بهتره! آآآخ!
ببخشید ، باد در اتاق رو محکم بست – ترسیدم! - .
خوب می گفتم ؛ رأس ساعت 7 صبح ، مثل یه بچه خوب ، دم در اتاق کارم بودم ولی طبق آیین نامه قدیمی کار در ایران! شخصی که باید کار رو ازش تحویل می گریفتم و من رو به بقیه معرفی می کرد ، با کلّی شرمنده ام و ببخشید، تازه ساعت 7.20 دقیقه دوون دوون از راه رسید...
راستی نگفتم کارم چیه ؛ مسئول یه آزمایشگاه فوق مدرن ، با وسایلی که از فرط مدرنیت ! هنوز نرسیدن ، آخه قراره تا از کارخونه در اومدن همونطور داغ داغ بیارنشون اینجا _ آپ تو دیت بودن یعنی همین دیگه ! _ . البته خبر دادن تا یکی دو ساعت دیگه قدم رنجه می فرمایند ، ما هم منتظریم. حالا!
اسم دانشگاه رو نپرسید چون تاپ سکرته ، قضیه ی فرار مغزها و دزدی کلّه ها و اینجور چیزا درمیونه. جون تو!
فقط همین رو بگم که الان ساعت هشت و نیمه و هنوز نه از استاد خبریه و نه از دانشجو! یعنی راستش اول صبح دانشجو اومد ، استاد نبود ، بعد استاد اومد ، دانشجو نبود ، حالا هم ...
..
....
خوب حالا ساعت 10 و نیمه به استاد کلاس ساعت 10 ایمان قلبی داشتم چون از قبل میشناختمش پس شک نداشتم که کلاس تشکیل میشه. در نتیجه تمام دانشجوها رو نگه داشتم و گفتم استاد حتما میاد ولی...
..
...
ساعت 10.40 خوب دیگه نه اساتید اومدن و نه وسایل پس در نتیجه من هم بای بای!
نه ! این جوری پیش بره در عرض 5 سال به چشم اندازه بیست ساله نظام میرسیم! نظر شما چیه؟!!!